رستوران تحت پوشش مایکروسافت

این مطلب هم تقدیم به مخالفان مایکروسافت و بیل گیتس!!!
البته منبعش یادم نیست!!!


مشتری : گارسون !

گارسون : سلام ، من بیل هستم و در اینجا پشتیبان شما خواهم بود . مشکلی وجود دارد؟

مشتری : یک مگس داخل سوپ من است !

گارسون : دوباره نگاه کنید ، شاید این بار مگس آنجا نباشد .

مشتری : نه خیر ، هنوز اینجاست .

گارسون : شاید به خاطر روشی است که از سوپ استفاده می کنید . سعی کنید آن را با چنگال بخورید .

مشتری : وقتی از چنگال هم استفاده می کنم هنوز مگس در سوپ من است .

گارسون : شاید سوپ با پیاله آن سازگار نیست .

مشتری : چی ؟ پیاله با سوپ سازگار نیست ؟!

گارسون : به نظر من باید نسخه ارتقاء یافته این سوپ را سفارش دهید .

مشتری‌: باشد ، هر کاری می کنید فقط زودتر ، من دیرم شده است .

گارسون: چند دقیقه بعد با یک پیاله سوپ دیگر باز می گردد .

گارسون : بفرمایید . این هم سوپ شما .

مشتری : توی این سوپ که یک خرمگس است ؟!

گارسون : خودتان خواستید که سوپ شما ارتقاء یابد .

حماسه حسینی

چند روز پیش که مامان و سعید(پسر خالم) رو به فرودگاه برده بودم یه برنامه داشت از تلویزیون پخش می شد ، که درباره محرم و امام حسین بود. گزارشگر این برنامه از تعداد زیادی کتابفروشی سراغ از کتاب حماسه حسینی شهید مطهری رو گرفت. ولی هیچ کدوم نداشتند!!!(به جز یکی که اون هم فقط جلد دومش رو داشت).پسر خالم گفت فعلا فقط بازار مداح ها داغه. من هم به شوخی بهش گفتم فقط مداحانی که به سبک پاپ می خونن.(یعنی همان موسیقی پاپ بدون موزیک!!!) بعضیاشون هم که اصلا با آهنگ بعضی از خواننده های لوس آنجلسی می خونند. بعدش که به این موضوع فکر می کردم دیدم که واقعا با این مداحی ها هم میشه دست و بشکن زد هم سینه و زنجیر!!! چیزی که این وسط داره مهجور می مونه واقعیات کربلاست. چیزهایی که امام حسین و یارانش به خاطر اون چیزا شهید شدند. شجاعت ها ی امام حسین و ....
در پایان جند خط  از کتاب حماسه حسینی رو براتون می نویسم :

اگر شهادت حسین بن علی صرفا یک جریان حزن آور می بود ، اگر صرفا یک مصیبت می بود ، اگر صرفا این می بود که خونی به نا حق ریخته شده است و به تعبیر دیگر صرفا نفله شدن یک شخصیت می بود ولو شخصیت بسیار بزرگی ، هرگز چنین آثاری را به دنبال خود نمی آورد. شهادت حسین بن علی از آن جهت این آثار را به دنبال خود آورد که نهضت او یک حماسه بزرگ اسلامی و الهی بود. از این جهت که این داستان و تاریخچه ، تنها یک مصیبت و یک جنایت و ستمگری از طرف عده ای جنایتگر و ستمگر نبود ، بلکه یک قهرمانی بسیار بسیار بزرگ از طرف همان کسی بود که جنایت ها را بر او وارد کردند.
 شهادت حسین بن علی حیات تازه ای در عالم اسلام دمید و اثر و خاصیت یک سخن یا تاریخچه و یا شخصیت حماسی این است که در روح موج به وجود می آورد ، حمیت و غیرت به وجود می آورد ، شجاعت و صلابت به وجود می آورد ، در بدن ها خون ها را به حرکت و جوشش در می آورد و تن ها را از رخوت و سستی خارج می کند و چابک و چالاک می نماید.
چه بسیار خون ها در محیط هایی ریخته می شود که چون فقط جنبه خونریزی دارد اثرش مرعوبیت مردم است ، اثرش این است که از نیروی مردم و ملت می کاهد و نفس ها بیشتر در سینه ها حبس می شود. اما شهادت هایی در دنیا هست که به دنبال خودش روشنایی و صفا برای اجتماع می آورد. شما در حالت فرد امتحان کرده و دیده اید که بعضی از اعمال است که قلب انسان را مکدر می کند ، ولی بعضی دیگر از اعمال است که قلب انسان را روشن می کند ، صفا و جلا می دهد. این حالت عینا در اجتماع هم هست. بعضی از پدیده های اجتماعی ، روح اجتماع را تاریک و کدر می کند ، ترس و رعب در اجتماع به وجود می آورد ، به اجتماع حالت اسارت و بندگی می دهد ، ولی یک سلسله پدیده های اجتماعی است که به اجتماع صفا و نورانیت می دهد ، ترس اجتماع را می ریزد ، احساس اسارت و بندگی را از او می گیرد ، جرات و شهامت به او می دهد.
بعد از شهادت امام حسین یک چنین حالتی به وجود آمد ، یک رونقی در اسلام پیدا شد. این اثر در اجتماع از آن جهت بود که امام حسین با حرکات قهرمانانه خود روح مردم مسلمان را زنده کرد ، احساسات بردگی و اسارتی را که از اواخر زمان عثمان و تمام دوره معاویه بر روح جامعه اسلامی حکمفرما بود ، تضعیف کرد و ترس را ریخت ، احساس عبودیت را زایل کرد و به عبارت دیگر به اجتماع اسلامی شخصیت داد. او بر روی نقطه ای از اجتماع انگشت گذاشت که بعدا اجتماع در خودش احساس شخصیت کند.
 لطفا نظرتون رو درباره این موضوع بگین. می خوام بدونم چه قدر با طرز فکر من موافقین؟
 

یکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود، همه بودند غیر از خدا!
یه گل بود، پاک و معصوم، یه گل واقعی!
گل قصه ما ،همه باغبونها رو رد میکرد! آخه میدونید؛ هیچ باغبونی نبود که بتونه از گل ما خوب نگهداری کنه.
یه روز یه قاصدک روی گل نشست و براش پیغوم یکی و آورد. گل جواب پیغام و داد و کار به جایی رسید که قاصدک ، مجبور میشد در روز بیشتر از سه ساعت پیغومهای این دو تا رو به هم برسونه.
قاصدک پیغوم میورد : "یعنی تو واقعی میشی؟ میتونم یه روز ببینمت؟ "
گل در جواب یکی از گلبرگهاش و مثل زبون در می آورد.
گل با همه ریشه هایی که اون و به خاک وصل و متصل کرده بودند و نمیذاشتن که راه بره ، باش یه جا قرار گذاشت.


بهترین باغبونی بود که گل تا به حال دیده بود. اصلا سعی نکرد نازیش کنه، اصلا سعی نکرد بش آب بده ولی باغبونیش و خوب به جا آورد.
روزها گذشت و گذشت.
گل یه دونه قاصدک برقی برا خودش خریده بود که هر وقت دلش تنگید، بتونه خیلی سریع ، یه پیغام برای باغبون بفرسته.


روزها گذشت و گذشت.
هنوزم زیر گنبد کبود، همه بودند غیر از خدا.
ریشه های گل، باعث میشد گل نتونه حرکت کنه، ولی باغبون راه میرفت! آزادانه!
باغبون از اینکه به گل آب بده، دیگه خسته شده بود. کار به جایی رسید که گل سرش و خم میکرد که باغبون بش آب بده ولی باغبون دیگه اونم دوست نداشت.
یواش یواش باغبون، رفت عقب. قدم به قدم.
نه دلش میومد یه دفعه گل و ول کنه و نه حوصله آبیاری و نگهداری از گل و داشت.
دیگه قاصدکها هم بیکار شده بودند.
گل خار داشت، ولی خیلی وقت بود خاراش دستهای باغبون و وقتی داشت برگهای اضافی گل و میچید نمیخراشید. خیلی وقت بود، خارهاش دستهای باغبون و ناز میکردند.

گل به باغبون حق میداد!

میدونید همه قشنگی گل به این بود که اینقدر بلند بود که باغبونهای دیگه نمیرسیدن گلبرگاش و ناز کنند. همه قشنگیش به تیغاش بود. حالا که دیگه خم شده بود، چندان جذاب به نظر نمیرسید.
گل قصه ما ، زیر گنبد کبود، که همه بودند غیر از خدا، پژمرده نشد. باغبونشم عوض نکرد. فقط آروم آروم سعی کرد که سرش و دوباره راست کنه و خارهاش رو هم تیز کنه.

نظرتون چیه؟؟!!!