مصاحبه

خیلی ها دوست دارند بدانند هدف مدیران بلاگ اسکای با توجه به اینکه هیچ تبلیغی برای سایت خود نمی گیرند چیست این سکوتی است که کمی مرموز به نظر می رسد.
می تونید مصاحبه با مدیران بلاگ سکای رو اینجا بخونید.

امروز داستان مالیده

سلام امروز شاید نتونم قسمت دوم داستان رو بنویسم برای همین از همه عذر خواهی میکنم.لطفا نظرات خودتون رو بنویسید . از این به بعد میتونید از این آدرس استفاده کنید.
http://www.rafifar.tk

داستان

از امروز می خوام شروع به نوشتن یه داستان کنم. به این صورت که هر روز یه قسمت از اونو اینجا بنویسم.من اولین داستان رو از هفته نامه پیرامون انتخاب کردم و امیدوارم کسی نخونده باشه.اسم این داستان اینه:ماجرای آقا جمال در به دست آوردن نوبت برای عمل قلب باز! نویسنده این داستان هم خانم مهتاب بدر هستند.و اما قسمت اول داستان:
آقا جمال با اندوه عکس دوستش را در ستول درگذشتگان روزنامه نگاه کرد و با خود گفت چه عکسی!وفکر کرد باید یک عکس درست حسابی برای ستون تسلیت روزنامه برای آن روز موعود که خواهد آمد تهیه کند.اما آقا جمال به این زودیها خیال مردن نداشت.دوست آقا جمال یک سال پیش به دنبال یک ٬٬آنفارکتوس٬٬ خفیف به بیمارستان رفت و بعد از چند روز معاینه برای عمل قلب باز به او یک نوبت سه ساله دادند.حالا که دوست آقا جمال خودش عجله کرد و قبل از رسیدن نوبت عملش در آغاز سال دوم عکسش به ستون تسلیت روزنامه رفت تقصیر خودش است.آقا جمال زیر لب گفت:
٬٬ تو اصولا آدم شتابزده و بدون برنامه ای بودی باید زودتر به فکر... می افتادی.نوبت سه ساله را اگر سه سال قبل می گرفتی الان زنده بودی...آقا آدم باید برنامه ریزی درست حسابی داشته باشه آن هم یک برنامه ریزی دراز مدت...٬٬
فردای آنروز آقا جمال که از مرگ تقریبا به هنگام دوستش کمی تا قسمتی تعادلش را از دست داده بود یک ویزیت چهار هزار تومانی گرفت وچند لحظه بعد خود را در مقابل یک دکتر با تخصص های مختلف از جمله مهارت در تشخیص و درمان بیماری های متعدد و غیره! یافت.
فکر کنم برای امروز کافی باشه .لطفا نظرات خودتون رو در مورد قسمت اول این داستان بنویسید.ممنون