دوشنبه شهر شده بود پر از پلیس نمیدونم برای چی بود ولی برای هر چی بود
برای علی بد شد چون موتورشو گرفتن. ما هم در یک اقدام غیر منتظرِ
برای کوبیدن به دهن استکبار به جای رفتن به داخل سینما در
حالی که جلوی دره اون بودیم به شهر بازی رفتیم.حدودای ساعت
بود که که شهر بازی بودیم.زیاد شلوغ نبود.وقتی از شهر بازی
بیرون امدیم تصمیم گرفتیم بریم یه چیزی بخوریم.بعد از نگاه کردن
به جیبهای خود متوجه یه چیز خیلی مهم شدیم و اون اینکه هفت
هشت هزار تومان بیشتر نداریم و به جز پیتزا(تازه از نوع مینی) نمی تونیم
چیز دیگه ای بخوریم یعنی ما که میتونیم ولی به ما نمیدن.بعد از نوش جان
کردن پیتزا یه نگاهی به ساعته خود کردیم ساعات حدود ۱۱.۳۰ بود.برای
همین خودمون و متقاعد کردیم که باید به خونه بریم.من وقتی به
خونه رسیدم تصمیم گرفتم برای جلوگیری از عصبانی شدن بیش از
حد مامان پسر خوبی بشم.برای همین تا داخل خونه شدم مسواک
رو زدم و خوابیدم.البته قبل از خوابیدن با مامان هم روبرو شدم
(آفرین, علی شجاع).این هم ماجرای بیرون رفتن ما در بین امتحانات دیپلم.
فعلا دیگه عرضی ندارم.
ضمنا از آدمهای باحالی که این نوشته رو میخونن میخوام دربارش نظر
بدن.ممنون از آدمهای باحال
سلام متن خوبی بود سعی کنين کمتر عصبانی بشين و در مورد نظرتون چشم :) موفق باشين و سر بلند
واقعی تر بنویس و زیاد جوشی نشو